و من پیر شدم,, هنگامی که تو زیبا شدی,,
دیگر کاری انجام نخواهم داد..
ارام و تنها می نشینم تا جهان نقاب خویش را بردارد؛
غیر از این انتخابی نیست!
میدانم اشتباهی رخ داده است,
اگر کمی افریدگارم عاقلانه می نگریست, مرا در جای بهتری به سرنوشت دیگری می گذاشت!! تا انسانهای بیشتری از انچه درونم هست, بهره می بردند,
نوشته ای که در صدها کتاب می یابی, در یک جمله ی من میدرخشد,
متن اندیشه ها باید لرزان باشد,
در انتظار نمی مانم که معنای ان را نمی دانم,
درد من بیهودگی اینجاست.. راهی که امکان بودن ندارد, جدالی که بحث ان انتقاد است؛
تو میگویی:استاد.. استاد.., و این همان است که همه چیز را دشوار میسازد,
شاگردی که استدلال عقل را در کتاب ها می خواهد,
محدودیت یک توانایی به حقیقت انست,
مزاحمی نیست.. هرانچه هست.. من هستم!
جمعیت مرا نمی ترساند, هراس من از بی هدفی انهاست,
دوست, باز خواهد گشت اگر چه مدتی نیست,
و این کجا عجیب است که محبت میتواند پرواز کند..
این تنها قانون اسمان است.. ازادی../
نویسنده:مجاهد ظفری
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0