به من بگویید ای هنرمندان,
تصویر خاک بر کدام دیوار زیباست؟..
این چه مفهومی ست که خورشید همیشه در اسمان است ؟ در انتهای دفتر من, غروب جمله ها پیداست, چه کسی میداند که گرگها نیز با لحن نی چوپان می گریند؟
کدام تمدنی بدون وحشت بردگان فرهنگ تاریخ است؟
ومن نمیدانم چرا..؟ گویی در درونم خاطره ای رو به اتمام است! چیزی که دارد تمام میشود.. اندیشه ای که هزاران سال همراه من است؛
باور ان فقط در ذهن اشفته ام در یقین گمان می لرزد.. کدام احمقی باور میکند؟..
اینجا شهر ابلهان است,
ظاهرنمایانی که در موهوم پرستش ها, دیگر اعتقادی به انسان بودن خویش ندارند..!!
در طبقه ی اجتماع من, محبت و دوستی در قالب دشمنی معنای استثمار هوس شده اند,
نیرنگ طبقات, دروغ را شرف بودن میداند, لذتی که فقط نصیب پرافتخار انان شده است,
واینگونه میشود که واسطه ها نیز ثروت بیشتری میخواهند,
در بستر زمان فاحشه ی فقر خوابیده است, زندگی تکاپوی سرانجام را نمی پذیرد؛
بدبینی دیروز به نوعی اخلاقی تر, ارضای زیبایی میشود.. هنگامی که ارمان ازادی تعریفی اشتباه پیدا میکند؛
و اگر تو سکوت کنی, مرغان میخوانند !!
نویسنده:مجاهد ظفری
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0