زمانی فلسفه ی شوپنهاور را زاییده ی افکار خود می دانستم..
" جهان را شیطان بد اندیش اداره میکند "
از همه گریزان و متنفر بودم,
زوال تمام امیال و ارزوهای خویش را می دیدم؛
بشریت, راه و رسم خود را یکباره از یاد برده بود,
گروهی کوردل, یکی بعد از دیگری,
با اتباع ناچیز خود,
دیار نیستی را مهیای نابودی در قبال اراده و پندار کرده بودند,
و این شباهت او,
شاید شباهت من,
انتخاب سختی در اختصار یاس نبود بلکه عرصه ی کارزار مشاهدات بود؛
نفرت من به مادیات,
و قدرت
و تحقیر زنان,
خلاصه ی بی اعتنایی احساس را نشان میداد,
تند خو,
بدگمان,
و بدبین شدم..
هیچگاه دوست خوبی برایم در احتیاج رفاقت باقی نماند؛
از گفتگوهای بی معنی در فرار بودم,
جار و جنجال را معکوس نفهمی میدانستم..
شاید این گفته ی او سرمشق روزهای پوچ من بود
:سر و صدا, برای هوشمندان شکنجه ای دردناک است..!!
نویسنده:مجاهد ظفری
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0