سال ۱۸۸۹ بود..۳۱مارس..
رسیدم به میدان دومارس,
در کنار رود سن..جشن بزرگی بود..
صدمین سالگرد انقلاب فرانسه..!
جمعیتی بزرگ..
غرق در شادی..
جمعیت اندکی هم ناراحت..نزدیک ۳۰۰نفر,
که در مورد موضوعی اختلاف داشتند:ساخت برج ایفل:
نزدیک رفتم..
در کنار انها نویسندگان بزرگی همچون:امیل زولا, گی دو موپاسان, شارل گارینه, حتی الکساندر دوما..که گوستاو ایفل را سرزنش میکردند..!
ناگهان در بالای سر خود سازه های برجی را دیدم برافراشته..۱۸هزارو۳۸قطعه..با وزن بیش از ۱۰هزار تن.. با ارتفاع ۳۲۴متر..!!!!!
از پله ها بالا رفتم.. ۱۶۶۵ پله..!!!! البته پله های طبقه ی دوم به بالا به روی بازدید کنندگان بسته بود..
ولی من در خیال ازدحام اعتراض ها خود را در نقطه ی برج دیدم..!!!!
در کنار رودخانه ی سن..کمی دورتر, عمارت اینولید بود:مقبره ناپلئون:
شب شد..عظمت برج نمایان تر شد..
۲۰هزارنور..بوسیله ۳۳۶ پروژکتور نور پردازی برج را تا شعاع ۸۰کیلومتری بر عهده داشتند..!!
نوری در سمبل طلا..
و من برگشتم..
من از کدام تاریخ می ایم..!!!
نویسنده:مجاهد ظفری
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0