نشست رنگ ها, چهره می بازد,
گذرگاه اشک ها نیز پنهانی اند؛
چه کسی میتواند از شکاف زمین
به اسمان ها پرواز کند؟؟..
انکه بر کوله بارش,
گلابی سرد اورده تا گور تنها فرزند خویش را سیراب کند.. سرنوشت نیست..
این مادر گورستان است که شبانه ها به سوی دریای ابدیت برای جوان ناکامش اب می اورد تا گل های اطراف او پژمرده نشوند؛
چیزی که هست دیده نمی شود اما گفته ها به ناچاری بادها, مبهم جمله ها را می رسانند,
نیمه شب ها چه زود می ایند" درها را دیگر نباید بست, شاید اواره ای در راه باشد..
پهنای بیابان, دید چشمانم را تاریک و ویرانه ها را نزدیک ساخته است..
دیگر نمی شود خوابید,
زیبایی شب ها به بیداری انست؛
بگذار کمی بیشتر بیدار باشیم..
خوابیدن ما را از اطراف بی خبر میسازد, شعور ادمی به خوداگاهی اوست؛
بگذار دو سه شب همچنان بیدار باشیم..
رختخواب ها را باید دور انداخت تا در ارامش خارها اسوده بخوابیم..
امشب بیهوده قلم خودرا برداشته ام..
نوشته ای نیست..
گفته ای نیست..
جز اینکه اسمان را نظاره سازم..!!
نویسنده:مجاهد ظفری
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0