فارغ ز هردو عالم, در گوشه ای نشستم
در جستجوی یاری, احوال شب پرستم
اه ای خدا تو بنگر, درد و غبار رویم..!!!
رسوا شدم ز یاری, در یاد او نشستم....
در سرزمین دیگر, دارم جهان بهتر........
خشکیده لب چه بدتر, در این جهان پستم
من در نیاز مستی, حاجت به(می) ندارم
با هر قسم ز (توبه) صدها سبو شکستم
ای ساقی دل من, دلدار عاشقم کو...؟؟
میخانه را تو بستی, گفتی که من نبستم
گفتی که قاضی شب, از کوی ما گذر شد
ساقی خدا تو مستی, یا من همیشه مستم؟؟
قاضی کجا گذر شد از کوی مستی ما..؟
اخر مگر ندیده, جامی که لب به دستم ؟؟
من سالها در اینجا, در جرم یاد اویم.....
یاری نیامد از شب, تا گویدم که هستم..!!
شاعر, مجاهد ظفری
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0