شب من سحر نمودی, به نمای افتابی..
که شدم حریم زلفت, بگشا ز خود حجابی..
تو قرار بی قراری, که نشد خسته به راهت..
که درون مکتب دل, تو سؤال هر جوابی..
لذت عشق و هوس را, همه از چشم تو بینم,
من اگر مست وخرابم, تو چرا مست و خرابی؟..
شدم اشفته به هستی, به سکوت اه رسوا..
تو بیا شبی به رؤیا, من نخوابم تو بخوابی..!
هرچه گشتم رو به ساحل, جز به خود تشنه ندیدم,
تو که دریای سپیدی, به خیال هر سرابی..
سوختم بهر فراقت, تو نبودی که ببینی..
تو چرا به اتش ما, عاشق درد و عذابی..؟
نشنیدم از محبت, که وفا درون منزل..
به طمع دزد دلی شد, به هزار و یک نقابی..!
شاعر, مجاهد ظفری
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0