ساعت |
بازدید : 172 |
نوشته شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی |
(نظرات )
در این خاموشی سکوت, فریاد گسیخته لگام کاروانی میرسد.. نغمه طرب انگیز بادها در نسیم شاعری گمنام که در اواز کلمات و در اهنگ نفس ها میمیرد.. من مرده بودم..! بر دوشم خاک های سرنوشتی دیگر به انتظار گورکن زندگانی به انتظار نشسته است.. ظلمتی به روشنایی اعترافات (روسو)… که در فقر و گمنامی, جهان را به بیهودگی خود رها میسازد.. چه میدانم…! تاریخ را نمیشود باور کرد که در گذر زمان نقش افکار او را به ذهنی گناهکار تبدیل میکند..! ترسیم روزگار, پیام اور اشتباه من است که میخواهد تو را به (ازادی) برساند…" جمله (ولتر)… را برای خود به تکرار نوشته ام که: میخندم تا از خودکشی منصرف شوم…!!