شد شعله ها زبانه, سیلی به خون روانه..
من رفته ام ز خانه, هرگز برنگشتم
من در حرم به مستی, نالیده ام ز هستی..
از کوله بار پستی, هرگز برنگشتم
گلهای خوب جانان, خونین شد ز یاران..
اشکی شدم چو باران, هرگز برنگشتم
در خاطرات شعرم, بر خاطرم سرودی..
خواندم ولی نبودی, هرگز برنگشتم
هرنقش خود شکستم, هرانچه می پرستم..
یادم که شد چه هستم, هرگز برنگشتم
من بی قلم نوشتم, در فطرت سرشتم..
دیگر به سرنوشتم, هرگز برنگشتم
با (نی) نوای چوپان, گرگی ز ناله بیتاب..
از گله های در خواب, هرگز برنگشتم
گفتی چرا که عشقت, شد عاشقی دگر دوست؟…
گفتم که شاید از اوست, هرگز برنگشتم
شاعر: مجاهد ظفری
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1